معنی شاهزاده و گدا

حل جدول

شاهزاده و گدا

رمان مارک تواین

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

شاهزاده

شاهزاده. [دَ / دِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) شاهزاد. از نژاد شاه. از نسل شاه. ملک زاده. مرد یا زنی که نسب به شاه برد:
بیفتاد از اسپ اندرون شهریار
دریغ آن جوان شاهزاده سوار.
دقیقی.
یکی ترک تیری برو برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.
دقیقی.
چنین شهریار و چنین شاهزاده
که دید و که داده ست هرگز نشانی.
فرخی.
ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ
فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان.
فرخی.
فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کرد آن کمرگاه چاک.
فردوسی.
همه شاهزاده ز تخم قباد
بر ایشان همه فر یزدان و داد.
فردوسی.
یکی شاهزاده به پیش اندرون
جهاندیده با او بسی رهنمون.
فردوسی.
چشم همه دوستان گشاده
از دولت شاه و شاهزاده.
نظامی.
|| ولیعهد. (ناظم الاطباء).


گدا

گدا.[گ َ / گ ِ] (ص، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن، خواستن)، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم)، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || سائل بکف. دریوزه گر. راه نشین. دریوزه گر و سائل. (آنندراج). آنکه زبان به سؤال گشاید نزد همه کس. گدای.فقیر. مسکین. کشه. (صحاح الفرس). درویش. محتاج: هطره؛ زاری و تذلل گدا پیش توانگر وقت. (منتهی الارب).
هرگز جمال مال ندیده ست جز بخواب
هرکو گدای از پس دیگر گدا شده ست.
ناصرخسرو.
در جمله، من گدا کیم آخر
نه رستم زالم و نه دستانم.
مسعودسعد.
گر به عیوق برفرازد سر
شاعر آخر نه هم گداباشد.
مسعودسعد.
چیست در چشم عقل ناخوشتر
در جهان از گدای کبرآور.
سنائی.
هرچه داری براه حق بگذار
کز گدایان ظریفتر ایثار.
سنائی.
به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دنیا مده تو از پی نان.
سنائی.
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هرکه خواهد گر سلیمان است وگر قارون گداست.
انوری.
خاقانیا مرنج که سلطان گدات خواند
آری گدای روزی و سلطان صبحگاه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 384).
گر بگویم که چه دیدم از تو
هیچکس گفت گدا نپذیرد.
عطار.
بر من منگر تا دگران چشم ندارند
از دست گدایان نتوان کرد ثوابی.
سعدی.
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست.
سعدی.
گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر.
سعدی.
گر گدا پیش رو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین.
سعدی.
جمال در نظر و شوق همچنان باقی
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست.
سعدی.
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان شاد جنبد که سلطان شام.
سعدی.
محک داندکه زر چیست و گدا داند که ممسک کیست. (گلستان سعدی). محال عقل است اگر ریگ بیابان در شود چشم گدایان پرشود. (گلستان سعدی). گفت: ای خداوند! روی زمین لایق قدر بزرگوار پادشه نباشد دست همت به مال چو من گدا آلوده کردن. (گلستان سعدی).
گر نبودی لاف زشتت ای گدا
یک کریمی رحم افکندی بما.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 209).
گر گدا گشتم گدارو کی شوم
ور لباسم کهنه گردد من نوم.
مولوی (ایضاً ص 452).
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آنکه دولت جاودان به.
حافظ.
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند.
حافظ.
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
در ایام خط از عاشق عنانداری نمی آید
گدای شرمگین در پرده ٔ شب بی حیا گردد.
صائب.
بسا شکست کز او کارها درست شود
کلید رزق گدا پای لنگ و دست شل است.
صائب.
فلک با تنگ چشمان گوشه ٔچشم دگر دارد
که چون فرزند کور آید شود چشم گدا روشن.
صائب.
به حرص شهریان صد خانه ٔ زر برنمی آید
ز ابرام گدایان داشت حاتم خانه در صحرا.
صائب.
تو شهی و کشور جان ترا تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان ترا که نظر به حال گدا کنی.
هاتف اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی چ 3 ص 84).
مرد بی فضل گرچه پیوسته ست
پیش دانادلان گدای ره است.
مکتبی.
تو چون گدای کاهل جاهل نشسته ای
بر در خموش و خانه خدا از تو بی خبر.
قاآنی.
- خانه ٔ گدایان، خانه ٔ زیرین نرد، یعنی خانه ٔ یک.
ترکیب ها:
- گداصفت. گداصورت. گداچشم. گدارو. گدازاده. گداطبع. گدافطرت. گداگرسنه. گداگشنه. گدامنش. گداهمت. نرگدا. رجوع به این مدخل ها شود.
- امثال:
آدم گدا اینهمه ادا.
آدم گدا نه عروسیش باشد نه عزاش.
از گدا چه یک نان بگیرند چه بدهند یکسان است.
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست ؟
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست.
گدا بهر طمع فرزند خود را کور میخواهد.
گدا به گدا رحمت به خدا، گدائی از چون خود خواهد، ناداری از ناداری چیز طلبد.
گدا در جهنم نشسته است.
گدا را که رو دادی خویش می شود (صاحبخانه میشود).
گدا را گفتند خوش آمدی توبره کشید پیش آمد.
گدا روسیاه است. (آنندراج).
گدا روسیاه و توبره پر است.
گدا گدا را نمیتواند ببیند.
گداها را میگیرند، امید تو بی جاست، چنان نیست که تو خواهی.
گدای جهودها (ارمنیها) است نه دنیا دارد نه آخرت.
گدای درزن ! مول کتک زن. (گدای درزن ندیدم ! مول کتک زن ندیدم).
گدای نیک سرانجام به از پادشاه بدفرجام.
مثل گدای آزادخان هم باید پولش داد وهم دستش را بوسید، یعنی در عین گدائی پرمدعاست.
مثل گدای سامره است.
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.


گدا و گدر

گدا و گدر. [گ َ گ َ دَ] (ص مرکب) ازآن گدا. گداطبع:
چون پدر و مادر خرسر بُدند
ترسا مولا و گدا و گدر
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
سوزنی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

شاهزاده

شاپور، شاهپور، شهزاد، شهزاده، ملکزاده،
(متضاد) گدا

فرهنگ فارسی هوشیار

گدا طبعی

حالت و کیفیت گدا طبع گدا منشی گدا صفتی


گدا فطرتی

حالت و کیفیت گدا طبع گدا منشی گدا صفتی


گدا منشی

حالت و کیفیت گدا طبع گدا منشی گدا صفتی


گدا همتی

حالت و کیفیت گدا همت گدا طبعی.


گدا فطرت

گدا نهاد گدا گرسنه آنکه طبیعه گدا باشد گدامنش گدا صفت: گدا طبع اگر در تموز آب حیوان بدستت دهد جورسقا نیرزد. (سعدی)


گدا صورتی

حالت و کیفیت گدا صورت.


گدا طبع

گدا سرشت آنکه طبیعه گدا باشد گدامنش گدا صفت: گدا طبع اگر در تموز آب حیوان بدستت دهد جورسقا نیرزد. (سعدی)


گدا صفتی

حالت و کیفیت گدا صفت گدامنشی لئامت: غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیاگری داند. (حافظ)

فرهنگ معین

گدا

(گَ یا گِ) (ص.) سایل، دریوزه گر.،~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج.، ~گشنه بسیار فقیر.

معادل ابجد

شاهزاده و گدا

354

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری